اما در این تصویری که به نظر خوب میرسد، برخی گرفتاریها وجود داشت که باعث ایجاد تشویش و نگرانی در درون من میشد. پدر و مادرم هر دو با برخی مشکلات عدم سلامتی ذهنی و درونی مواجه بودند. پدرم غالبا افسرده و عصبی بود. مادرم هم نگران و پرترس بود و او برای تامین عاطفیاش، بجای آن چیزی که از پدرم دریافت نمیکرد، متکی به من بود. من هم غالبا، مانند مادرم، نگران و ناراحت، و نیازمند توجه و محبت پدرم بودم. زندگی سخت به نظر میرسید؛ بندرت حالم خوب بود. هر روز احساس میکردم در اردوگاهی قرار دارم که فقط باید در آن زندگی را بگذرانم.
محیط اجتماعی
در دوران ابتدایی، به دختران زیبا مشغول میشدم، و آنها را اذیت میکردم تا جایی که ناراحت میشدند. هیجانزده بودم، فکر میکردم یکی از آنها ممکن است مشابه من فکر کند یا من به نظرش فردی خاص بیایم؟ یک شب وقتی ۹ ساله بودم، در تلویزیون، رقصهایی از مردان دیدم که زنانی به دور آنها بودند. فورا اغوا شدم و ناخودآگاه یک خواسته شدید را در خود دیدم: که مورد اشتیاق دیگران قرار بگیرم.
وقتی ۱۱ ساله بودم، در کلاس پنجم، از فردی یاد گرفتم چطور خودارضایی (استمنا) میکنند. من گیر کردم و گیج شدم. خود ارضایی، خیلی زود، تبدیل به یک عادت روزانه شد. وقتی به بلوغ رسیدم، در مورد جسم خودم بیاختیار بودم و این ایده در من شکل گرفته بود که از نظر جنسی مورد توجه دیگران قرار بگیرم. مجبور بودم خودارضایی کنم و در خیالاتی از دنیای برهنگی زندگی میکردم. در آن موقع به پورنوگرافی (تصاویر و فیلمهای جنسی) دسترسی نداشتم، مگر کاتالوگ و تبلیغات لباسها و یک ذهن خلاق – که واقعا تنها بدون آن راحت بودم.
دوستی با دخترها برایم آسان بود. در بدست آوردن توجه آنها مهارت داشتم. احساس عدم اطمینانم به عنوان یک مرد و وابستگی بیش از حد به مادرم، از من یک کاندید خوب برای دوستی با دخترها ساخته بود. پسرها شروع کردند که مرا به جمع خودشان راه ندهند و در من این احساس شکل گرفت که بیشتر شبیه دخترها هستم تا پسرها.
میخواستم یکی از آن پسران باشم، و دائم آنها را نگاه میکردم، و در مورد رفتارشان میخواندم، تا آن چیزهایی که به اشتباه انجام میدادم را تغییر دهم و آنها مرا بپذیرند. همیشه خودم را با پسران دیگر مقایسه میکردم و از خودم متنفر بودم – هیچ وقت احساس لیاقت نمیکردم. هیچ وقت خیلی قوی یا سریع به عنوان یک پسر نبودم و به خاطر قابلیتهای ورزشی اغلب مورد تمسخر قرار میگرفتم.
همچنان به خواندن چیزهای مختلف در مورد مردان ادامه دادم. تبدیل به فردی شدم که در بودن به آن صورتی که تصور میکردم دیگران میخواهند من آن باشم، استاد شدم. در تظاهر کردن استاد شده بودم. ارتباط با خودی که در واقعیت بودم را تماما از دست دادم و قدرتم را به دیگران میبخشیدم. چهار بار در روز خود ارضایی میکردم، تبدیل به یک شهوتران و چشم چران شدم، شروع به دروغ گویی، دزدی، و فریفتن برای تغذیه شهوتم کردم.
بیماری همجنسگرایی
توجهاتم به زنان شروع به کمرنگ شدن کرد و تمایل به همراهی با مردان در من شدت یافت، در نهایت قبل از ۱۹ سالگی با خودم گفتم ممکن است من یک همجنسگرا هستم. توصیف دیگری برای افکار و احساساتم نداشتم. در ابتدای ۲۰ سالگی، از یک مشکل عصبی رنج میبردم. با کمک درمانگرها، دکترها و روحانیون، به علاوه حمایت خانوادهام، از بستری شدن و ماندن در بیمارستان گذر کردم. اما، از این واقعیت آگاه شدم که نمیتوانم هیچ کاری برای تغییر موقعیتم انجام دهم. بیمار شده بودم و گیر افتاده بودم. بعد از مشکل عصبیام، انرژی و توانم حتی بیشتر تهی شده بود.
شروع به یادگیری مجدد اینکه چطور باید زندگی کنم، کردم، اما این دشوار و ناامیدکننده بود. به خودارضایی کردن به شکل اجباری و زندگی در دنیای خیالاتم ادامه دادم. میخواستم یک همجنسگرا باشم. بیش از هر چیزی میخواستم قوی و سالم باشم و بعد از آن شهوت کنم.
در ۲۳ سالگی، اینترنت را یافتم. همینطور سایتهای جنسی (پورن)، اتاقهای آنلاین گفتگو، و راههای بیشمار دیگر انجام رفتارهای غیرعادی و اجباری جنسی را یافتم.
وقتی حدودا ۲۷ سالم بود، با پدر و مادرم، روحانیون، برخی دوستانم و برادر و خواهرهایم در مورد رفتارهای جنسیام صحبت کردم. خیلی سخت شروع به جنگیدن با مخمصههایی که در آنها گیر کرده بودم، با هر وسیلهای که مذهبم و درمانگرها میتوانستند به من ارائه دهند، کردم، اما هیچ کدام موثر نبود. احساس کردم چارهای ندارم که قبول کنم یک همجنسگرا هستم. هر چه قدر بیشتر برای متوقف شدن (ترک کردن) تلاش میکردم، اعتیادم بدتر میشد. طی یک زمان پنج ساله رفتارهای جنسی زیادی را انجام دادم.
وقتی ۳۳ سالم شد، اعتیادم مرا به تاریکترین نقطهای که تا به حال رفته بودم، برد. افراد و رفتارهای جنسی خیالی را آنلاین مییافتم و درصدد اجرای آنها قرار میگرفتم. وقتی آنها را اجرا میکردم، احساس بیارزشی و تهیبودن میکردم. آنها واقعی نبودند. من فقط خیالات و تصوراتم را دنبال میکردم، و هر بار پایینتر از چیزی که بودم میآمدم. برای نجات از این احساس تهیبودن، خود را مجدد در بدترین موقعیتهایی که تا به حال بودم، قرار میدادم.
اعتیادم باز هم بدتر شد. مکانهای جنسی، بیاختیاری جدید من بود. شروع به احساس عمیقترین تاریکی و ناامیدی کردم. دیدم اعتیادم هرگز راضی نمیشود. احساس کردم هیچ راهحلی برایم نمانده است. میخواستم بمیرم.
یافتن بهبودی
دوستی که مرا شرایط مرا میدانست شماره تماس یک جلسه محلی از SA را به من داد و پیشنهاد کرد با آنها تماس بگیرم. میترسیدم زنگ بزنم. هیچ ایدهای نداشتم که چه چیزی ممکن است در پشت رفتارهای جنسی من قرار داشته باشد و چرا من تمایل به نزدیکشدن به مردان دارم. خیلی دوست داشتم در مکانی قرار بگیرم که متعلق به آن باشم، اما مطمئن بودم که اعضای SA مشکلات و رفتار اجباری من مربوط به همجنس را نمیفهمند. یقین داشتم آنها تمایل و اشتیاق من را متوجه نمیشوند.
وقتی شروع به شرکت در جلسات کردم، مصمم بودم که مشکلات داخلیام را به عنوان یک راز نگه دارم. احساس کردم نیاز دارم تنها به جلسه بروم، در آنجا باشم، و از آن بیرون بیایم. زندگیای برای دنبال کردن داشتم، یا تصور میکردم زندگیای برای دنبال کردن دارم. تا زمانی که یکی از اعضا درباره رفتار جنسی اجباری خود مربوط به همجنس گفت، بالاخره احساس کردم انگار به «خانه» آمدهام. انگیزه پیدا کردم و خوشحال شدم که به جای درستی آمدم. دستپاچه بودم. با اشکهایی در چشمانم، یکی از اعضای هوشیار گروه را صدا زدم و از او خواستم راهنمایم شود.
از انزوا بیرون آمدم، و خود را به برنامه (بهبودی) سپردم و این امکان را یافتم تا به راهنمایم درباره بیان شرایط گذشتهام اعتماد کنم. با ترس و دلهره شروع به انجام آنچه او از من خواسته بود کردم. او از من خواست، هر روز با او تماس بگیرم. او میگفت کسی را ندیده است بدون حداقل سه تماس تلفنی در روز با اعضای مختلف، توانسته باشد هوشیار شده باشد.
این را که گفت، قلبم تند میزد، و دستانم میلرزید، و اشکهایم برروی صورتم میریخت. از اینکه بوسیله دیگران رد شوم وحشت داشتم. اگر پدر خودم نتوانسته بود ضعفها و نیازهای مرا تحمل کند، چطور میتوانستم از این افراد بخواهم چنین کاری را برایم انجام دهند؟ این یکی از سختترین کارهایی بود که من، باید برای به رشد رسیدن انجام میدادم.
شروع به شرکت در سه جلسه در هفته کردم و به جلسات میانگروهی و ناحیهای پیوستم. اینگونه فعالیتها باعث شد حصاری که به دور خود کشیده بودم، پایینتر بیاید و خودم را همانگونه که واقعا بودم بشناسم. متوجه شدم فردی که به عنوان راهنما انتخاب کرده بودم به خوبی در حال کمککردن به من است و به نظرم رسید ممکن است برخی اعضای دیگر هم مشکلی مشابه من در رفتارهای اجباری مربوط به همجنس داشته باشند. اعضا صحبتی از مشکل در ارتباط با همجنس نمیکردند و من به خودم گفتم با دیگران متفاوتم.
به راهنمایم گفتم احساس میکنم با دیگران متفاوتم و تنهایم، و نمیدانم چطور برنامه را دنبال کنم. او جدی و سریع گفت، «اینکه تلاش میکنی خودت را متفاوت در نظر بگیری را متوقف کن! رفتار اجباری تو در ارتباط با همجنس بوده و رفتار اجباری من ممکن است چیز دیگری بوده باشد، اما مشکل مشترک اعتیاد به شهوت است». در موقعیتی دیگر، او به من گفت، «نیاز داری که ننگ مشکل در ارتباط با همجنس را کنار بگذاری، و در این مورد نگران نباشی، و از خداوند بخواهی راهنماییات کند. در ضمن، تو نیاز داری که تنها امروز را هوشیار باشی».
آن کلمات ساده باعث تغییر زندگی من شدند. راهنمایم به من کمک کرد که فقط خودم باشم و فقط برای این لحظه زندگی کنم. من اعتیادم را پذیرفتم. مشکل در ارتباط با همجنس را پذیرفتم. و به کارکردن قدمهایم ادامه دادم، و قدرت بالاترم (خداوند) شروع به بازکردن چشمانم کرد.
هنگامی که گامها را کار میکردم، شروع به دیدن چیزهای ناخوشایندی در مورد خودم کردم. به این دریافت رسیدم، همه آن چیزهایی که در دیگران از آنها بدم میآمد، همچنان در خودم هم وجود داشت. دریافتم هنگامی که آسیبی به دیگران میزنم به همان شکل خودم هم آسیب میخورم. همیشه دیگران را برای مشکلاتم مقصر میدانستم، اما اکنون دیدهام، من هم بهتر از دیگران نبودهام. من و بیماری با هم برابر بودهایم. هرگز پیش از این نمیتوانستم به این چیزها بدون نگرانی نگاه کنم و قبول کنم که اینگونهام و این را بپذیرم. قبل از اینکه به SA بیایم به طور عمیقی از خودم متنفر بودم و هرگز نمیتوانستم خطاهایم را در برابر دیگران بپذیرم. نمیتوانستم نگاهکردن به هر چیز ناخوشایندی درباره خودم را تحمل کنم.
در SA، من با موضوع «توسعه صداقتی شفاف (عمیق) به طور کامل در ارتباط با خودم» (کتاب سفید، ص ۱۸۹) با مشکل مواجه بودم. یاد گرفتم درباره اینکه چه کسی بودم، کجا بودهام، چه کسی هستم، چگونه فکر میکنم، و چطور احساس میکنم، درباره خودم شفاف باشم. امروز شفافبودن یک کیفیت روحی میدانم و باوردارم میزان خواستهام برای شفافبودن به طور وسیعی درون مرا برای ورود قدرتی بزرگتر از خودم باز میکند. متوجه شدهام جلسات بیشتر به من کمک خواهد کرد، هنگامی که سعی میکنم ۱۰۰٪ صادق باشم و چیزهایی که برایم دشوار است را بگویم.
با کارکردن برنامه SA و دنبالکردن راهنماییهای راهنمایم، یک روش جدید از ارتباط با دیگران را یافتم. به جای شهوتکردن در ذهنم در ارتباط با آنها، یک ارتباط روحانی با آنها را یافتم. به جای جنسی نگاهکردن افراد، من رابطه برادرانه را یافتم. و من «جزئی از دیگران» شدم، بجای آنکه «جدای از دیگران» باشم.
من فرصتهای خدماتی که به آنها میرسیدم را میپذیرفتم. هر کدام از آنها مرا با ترسی مواجه میکرد. روبرویی با ترسهایم یکی از عاملهای کلیدی برای بازکردن درونم به رابطه برادرانه بود.
هنگامی که قدم چهارمام را کار کردم، خداوند شروع به برطرفکردن رنجشهایم درباره دیگران در گذشتهام کرد. گرایشم به همجنس شروع به محوشدن کرد. SA تنها جایی بر روی زمین است که مرا از چگونگی آزاد شدن هیجاناتم نسبت به دیگران و رهایی آنها به سمت خدا آگاه کرد. از اینجا من ارتباط با یک قدرت بزرگتر از خودم را یافتم.
امروز بعد از گذشت تقریبا دو سال از هوشیاری در SA، دیگر مشکلی در ارتباط با همجنسهایم ندارم. بخوبی با دیگران ارتباط برقرار میکنم و بیشتر از همیشه مفید هستم. چه هدیهای! SA برای تبدیل شدنم به آنچه خداوند میخواست و برطرف کردن خلاءهای درونیام به من کمک کرد.
به طور کامل بهبود نیافتهام. گاهی اوقات هنوز احساسات بیمارگونه دارم. هر زمان که برای انجام کارهایی که مرا میترساند، تلاش میکنم، اولین واکنشم اشتیاقهای جنسی است. این اولین جایی است که ذهنم، هرگاه میترسم، احساس ضعف، تنهایی، یا بهمریختگی میکنم، در آنجا قرار میگیرد. اما برخلاف تفکرات بیمارشدهام، به رهاکردن حقم برای استفاده از شهوت و تخیلات ادامه میدهم تا بدین ترتیب احساساتم مدیریت شود. به یافتن صداقت و شفافیت در گروهم ادامه میدهم و چیزهایی که از گفتنشان ترس دارم را میگویم. به تکیه بر خدا، نیازمندانه، برای اداره رنجیدگیها و ترسهایم ادامه میدهم.
هوشیاریام، مشابه گل ظریفی است که ممکن است در هر زمان خشک و پژمرده شود، و زمانی شروع به پژمرده شدن میکند، که در موردش بیدقت شوم. برخلاف بیملاحظگیهایم و تفکرات بیمارشدهام، هنوز هم در حال دریافت هدایای بهبودی هستم. تنها آهسته رو به جلو گام بر میدارم.
هر روز از هوشیاری، هدیهای از یک زندگی جدید است. گنجینهای از هدایای روابط برادرانه را یافتم، که هرگز پیش از این، اینچنین فراوانی را تجربه نکرده بودم. نمیدانم چه زمانی یک همسر خواهم داشت. نمیدانم طبیعیشدن ارتباطم با زنان رشد مییابد. تنها سعی میکنم حقم برای رابطه جنسی (سکس) را کاملا رها کنم. سعی میکنم، معجزههایی که به سمتم میآید را ببینم و به یاد داشته باشم، برای آنها قدردان و سپاسگزار باشم. حرفهای راهنمایم را به خاطر میآورم: «تو تنها نیاز داری امروز هوشیار باقی بمانی، و فردا را کاملا به خدا واگذاری.»
تجربه اعضا – مجله Essay (سپتامبر ۲۰۱۲)
مطلب مرتبط:
یادم باشد در چی آموختنم همکلاسی /همدرد /دوست عزیزم /مچکرم منم میتونم 3 روز شدم اینجا را پیدا کردم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
من خیلی از این حس رنج میبرم حتا مجرد بود فکر خودکشی هم کردم خیلی از حس همجنسگرای متنفرم ولی باز روحمو درگیر میکنه فکرمو درگیر میکنه تور خدا بهم کمک کنید تا این بیماری درمان بشه
با شماره تلفن آدرس جلسات بانوان تماس بگیرید راهنماییتون میکنند به جلسات
برو جلسه sa
سلام من ۲۴ سالمه و اصلا دوس ندارم همجنسگرا باشم ولی این حس تو من هست و ازدواج هم کردم باز حس ب مردها دارم خواهشن کمکم کنید
برادرمنم دچار این مشکل هست.چطوری میاونن کمکش کنم به شما بپیونده؟سنش پایینه و نمیدونم خودش این تصمیم رو داره یانع
مثلا یه نفر از روی شهوت به سمت همجنسس میره این گرایش نیست و باید درمان بشه و یک انحراف جنسی هست.
سلام داداش من اهل بوشهرم و مشکل همجنسگرایی دارم و به کمک برنامه تونستم به بهبودی خیلی خوبی برسم و جلسات کاملا قابل اعتماده
من احتیاج دارم با یکی حرف بزنم
سلام من یه دختر20ساله هستم و دانشجوام
علاقه ی شدیدی به همجنسگرایی دارم و تا حالا3بار با دوستام رابطه داشتم اصلا هم به جنس مخالف علاقه ای ندارم
من باید چه جوری از شر اینکارا خلاص شم؟
برو انجمن معتادان جنسی گمنام
سلام من خیلی دوست دارم در این جلسات شرکت کنم اما شنیدم جلسات مختلط است و من خحالت میکشم به جلسات آقایون و خانمها بیام. آیا جلسات به همین صورت است؟
سلام، وقت بخیر.
خیر، جلسات جداگانه برگزار میشود و در ایران هیچ جلسه مختلطی نداریم.
سلام…داستان شما به داستان من نزدیکی زیادی داره ولی من هنوز با هیچ دختری رابطه نداشتم ولی همش به سمت رابطه با همجنسم کشیده میشم
نمیدونم چیکار کنم واقعا نمیدونم هزاران بار توبه کردم و از خودم بدم اومده و خودمو لعنت و نفرین کردم ولی بعد از یه مدت کوتاه دوباره به سمت اینکار برمیگردم..بیشتر از لحاظ عاطفی نیاز دارم که از طرف یه همجنس درک بشم و محبت دریافت کنم…
چطوری میتونم داخل این مجموعه عضو بشم؟؟؟مشهدم شعبه دارین؟ لطفا کمکم کنید
سلام جلسات قابل اعتماده
تو ایران اعتماد سخته اون هم تو بوشهر
سایت sA پول هم میگیرن؟ سایتش چبع؟شماره ای هس
سلام دوست عزیز
نه تنها شرط عضویت تمایل به قطع شهوت و از لحاظ جنسی پاک شدن است.(سنت 3)
هر گروه SA باید کاملا خودکفا باشد و کمکی از خارج دریافت نکند.(سنت 7)
سلام،من مشکل شهوت دارم،وازهزطریقی که میشود،ازهودارضایی گرفته،هم جنس گرایی،خودارضایی،و..،نیاز به حضوردرجمع شما دارم،ولی بدلیل سنم43،خجالت میکشم،،راهنمایی،کنید،بتوانم ،این مانع بزرگ رابردارم،وبه جمع شما بپیوندم
سلام عادل جان. در جلسات افراد مسن تر از شما هم شرکت میکنند. این برنامه مخصوص جوانان نیست برای هر کسی هست که با شهوت مشکل دارد در هر سن و مذهب و قومیتی
خیلی ممنون ازتجربیاتت
با سلام
به آدرس زیربروید و آدرس جلسه شهر خود را بیابید
http://meeting.sa-iran.org/
لطفا ادرس یکی از جلسات و به من لطف کنید ممنونم منم یه گرفتارم???
تلفن های بالا ب شما کمک میتونند بکنند
آدرس دلخواه را بگیرید